اگر قطعی باشد که اسم برای صاحبش شانس می‌آورد پس راز تسمیهٔ آدم و پس از آن (انسان) چیست؟ 

* آیا از ایناس به معنای دیدن گرفته شده چنان که در آیه هم آمده است: ﴿ إنی آنستُ نارا ﴾: «من آتشی دیدم) (طه/۱۰). یعنی از دور آتشی به چشمم آمد. و نیز از آن جمله است (إنسان العین): یعنی مردمک و سیاهی چشم و بنابراین انسان آشکار ودیده شده و قابل مشاهده است و مانند جن وفرشتگان پنهان نیست. 

*یا از أنس گرفته شده که متضاد وحشت وتنهایی است بنابراین انسان موجودی اجتماعی است که انس می‌گیرد و با او انس گرفته می‌شود و زمین وگیاهان وجمادات با او انس گرفته‌اند: «أحد جبل یحبنا و نحبه» (احد کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز او را دوست داریم) و گویا وجود وی راز از پردهٔ مخلوقات برداشته و معنایش را آشکار نموده است. 

بدبینان معانی مثبت را دگرگون نموده و از آن معنای منفی برداشت می‌کنند: 

إنس مشتق از إنس است *** و دور اندیشی این است که از انس دوری کنی! 

لباس‌هایی نرم دارند اما *** در باطن چون گرگ‌اند [از آنان دوری کن] 

معمولا کسانی که این حکم‌ها را صادر می‌کنند خود را از آنان استثنا می‌کنند و گویی خودشان از خانوادهٔ آدمیان نیستند. 

*یا از نوس به معنای حرکت وجنبش گرفته شده است؛ بنابراین انسان موجودی زنده ودارای پتانسیل است که او به حرکت و جنبش وا می‌دارد حتی در زمانی که کودک است. 

پرداختن به امور مهم خلافت در روی زمین با این ویژگی آدمی متناسب است. 

*شاید هم به خاطر همهٔ این دلایل انسان نامیده شده است: 

۱-خداوند متعال انسان را در بهترین شکل وحالت آفرید و قد وقامتش کشیده و انگشتان و دستانش او را از سایر موجودات متمایز می‌سازد و در تفسیر ﴿ لقد خلقنا الانسان فی کبد ﴾ (بلد/۴) ابن عباس و عکرمه و ابراهیم نخعی و ضحاک و مجاهد و دیگران در این باره نظراتی دارند که چکیدهٔ آن این است: مخلوقی راست قامت و معتدل و ایستاده بر روی دو پا. 

شاید این با معنای دیگر آیه متضاد نباشد یعنی: شدت، سختی، خستگی، رنج و تحمل دشواری‌ها. 

طبیعت این مخلوق الهی برای خلافت بر روی زمین ناگزیر باید متناسب با وظایف و ماموریت‌ها و سختی‌هایی باشد که با آن رو به رو می‌شود. 

چنان که برخی فکر می‌کنند، کبد هم ردیف افسردگی، بدبینی و نا‌امیدی نیست. 

۲-مغز پیچیده‌ترین اندام انسان است و مسئول بیشترین عملیات ذهنی مانند تفکر و زبان و یادگیری و آگاهی، هوش، برنامه ریزی، تصمیم گیری، حل مشکلات و ادراک حسی و... می‌باشد و قامت را به جنبش در می‌آورد و آن را کنترل می‌کند. 

علاوه بر اندیشیدن و حفظ وفراموشی حتی عملیات عاطفی و روانی به آن مربوط می‌شود. 

۳-و از آنجا که انسان موجودی اجتماعی است بالطبع در تنظیم ارتباطات خود از خانوادگی گرفته تا تشکلات فکری، اجتماعی و دوستی‌ها و ارتباط جهانی توانا خواهد بود. 

۴-بنابراین انسان از‌‌ همان ابتدا موجودی تمدنی بوده است و مردم تمدن‌های ماقبل تاریخ و آثار آن را می‌شناسند مانند برج بابل و دروازهٔ عشتار و باغ‌های معلق بابل... و در (عمان) استاد برایمان از آنجا می‌گفت و برخی از آن را به ماقبل از تاریخ نسبت می‌داد. 

۵-احساسات و عواطف از جمله وجوه تمایز رفتار انسانی است؛ مانند عشق وسرگشتگی، کینه وبغض، خشونت وخشنودی و.... انسان فداکاری می‌کند در حدی که خودش را نیز فدا می‌کند و خیانت می‌ورزد به حدی که گویا وجدان ندارد و عسق می‌ورزد در حل مستی و از خود بیخودی و گاهی ناپسند می‌دارد در حد کینه و انتقام. با حس زیبایی و چشیدن تجلیات آن و ابداع لفظی وحرکتی در زندگی غرق می‌شود و گاهی نیز زندگی نمی‌شناسد و تبدیل به یک وحشی می‌شود و میلیون‌ها تن را در جنگی نامتوازن و نابرابر و بی‌معنا می‌کشد. 

۶- واژهٔ (انسان) پایهٔ مشترکات فطری میان انسان هاست که باید حتما رعایت شود؛ زیرا اولین رنگ پیش از اضافه یا اصلاح رنگی دیگر است! 

خوراکی، نوشیدنی، آب، هوا، مسکن، خانواده، لباس، امنیت، رؤیا، عدالت، اخلاق و محیط و... خواستهٔ تمام انسان هاست. 

اصول و عرف‌های مراعات شده میان تمام امت‌های روی زمین در تنظیم زمان و تقسیم آن و تجربه‌های روز افزون زندگی یک میراث انسانی مشترک است. 

و استاد راغب سرجانی در این باره کتابی زیبا به نام (المشترک الانسانی) به رشتهٔ تحریر در آورده است. 

۷-دربارهٔ انسان دور از خدا سخن می‌گویند و گمان می‌کنند وی دین‌ها را برای برآوردن نیاز‌هایش اختراع کرده است و بدین ترتیب خود انسان را نفی می‌کنند: ﴿ وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا الله فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴾: [و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان‌‌ همان نافرمانانند] (حشر/۱۹) 

ایمان به الله اولین حرف در الفبای انسان وماهیت او است و بدون ایمان حتی نمی‌تواند خودش را بشناسد و زندگی کند. و چنان که مرحوم «عبدالوهاب المسیری» می‌گوید: عبارت نیچه که از مرگ خدا (نعوذ بالله) سخن می‌گوید به مرگ انسان منجر می‌شود. اگر خداوند را فراموش کردی یا اندیشهٔ ایمان را خاموش نمودی در حقیقت انسان و طبیعت را کشته‌ای؛ زیرا انسان به تناسب توانایی‌های غیر طبیعی و غیر مادی درونش انسان است و ناگزیر باید منبع آن نیز غیر طبیعی و غیر مادی باشد یعنی باید الله باشد. 

واژهٔ (انسان) مجسم کنندهٔ جوهر انسانی و اصل برابری میان انسان هاست. ارزش انسانی در پیش‌تر و مهم‌تر از اضافات و پیوست‌های مادی ایجاد شده بر اوست. 

منسوب بودن به انسان منافی سایر انتسابات به ملت یا مذهب یا جریان یا میهن، قبیله و یا خانواده نیست. نسبت انسانی انتسابات درونی را کنترل و راهنمایی می‌کند و عرصه‌های آشنایی و تفاهم و گفتمان را می‌گشاید. 

هر فردی در مجموعهٔ آدمیان می‌تواند یک تعریف از انسان داشته باشد که ناشی از تجربهٔ ویژهٔ خود او در زندگی‌اش باشد و تجربهٔ من به من الهام می‌کند که من هر‌گاه به خدا نزدیک ترم و در مقابل او می‌ایستم و به درگاه او نیازمند می‌شوم و طلب فضل وبخشش او دارم، نسبت به انسانیتم بسیار احساس عمیقی دارم. آن لحظه بیشترین تناسب و یکپارچگی را با خود دارم و بیشترین خویشاوندی را نسبت به خانواده و دوستان و تمام مردم احساس می‌کنم و معنای زندگی و راز آن را در می‌یابم.